سلام دوستان
تا حالا دلتون هوای کسی یا جایی رو کرده ؟
دل من بدجوری هوای جمکرانِ آقا رو کرده
بدجوری . . .
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد
***
شاید به شعر تلخم خرده بگیری اما
جای که سفره خالیست ایمان نخواهد آمد
***
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن
آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد.
دعا کنید که سر سفره خالی من هم یه ذره ایمان بیاد.
پی نوشت:
سرباز مهدی
شاید این جمعه بیایی مهدی. شاید این جمعه رخ زیبای گل نرگس را ازپس ابر سپیدی ببینیم .
شاید این جمعه زاسمان ندای جائ الحق به نوای خوشی در گوشها بپیچد . شاید این
جمعه سحر خیزی زمدینه بیاید شاید . شاید این جمعه منتقم اید و قبر سیده
انسائ العالمین را بر عالم بنماید . شاید این جمعه بیاید مهدی . شاید
این جمعه همان جمعه ای باشد که موعود بیاید . انکه وعده دادند
ائمه امدنش را . شاید این جمعه بر خرابه ی دلهامان
منتظری گام گذارد . شاید این جمعه بیاید شاید...
اللهم عجل لولیک الفرج
ای گم گشتهی یعقوب!
یا صاحب الزمان! داستان یوسف را گفتن و شنیدن به بهانهی توست .
شرمندهایم .
میدانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .
میدانیم کوتاهیها، نادانیها و سستیهای ما، ستمهایی است که در حق تو کردهایم .
یعقوب به پسران گفت: به جستجوی یوسف برخیزید،
و ما با روسیاهی و شرمندگی، آمدهایم تا از تو نشانی بگیریم .
به ما گفتهاند اگر به جستجوی تو برخیزیم، نشانی از تو مییابیم .
اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .
اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را درنوردیم، در مینوردیم .
اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم، میگذاریم .
ای یوسف زهرا !
خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند،
ما و خاندانمان نیز گرفتاریم،
روی پریشان ما را بنگر. چهره زردمان را ببین .
به ما ترحم کن که بیچارهایم و مضطر
ای عزیزِ مصرِ وجود !
سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .
نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار
از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .
یابن الحسن !برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند،
سفارشنامهای هم از یعقوب داشتند .
اما ...
ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !
ما درماندگان، دستمان خالی و رویمان سیاه است .
آن کالای اندک را هم نداریم .
اما ... نه،
کالایی هر چند ناقابل و کم بها آوردهایم .
دل شکسته داریم
و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .
ناامیدیم و به امید آمدهایم .
افسردهایم و چشم به لطف و احسان تو دوختهایم .
سفارش نامهای هم داریم .
پهلوی شکسته مادر مظلومهات زهرا را به شفاعت آوردهایم .
یا صاحب الزمان !
به یقین، تو از یوسف مهربانتری .
تو از یوسف بخشندهتری .
به فریادمان برس، درماندهایم .
ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشتهی یعقوب !
یعقوبوار، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم .
در دوران پر درد هجران، اشک میریزیم و میگوییم:
تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم .
تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .
سخت است بر ما، که از دوری تو، روز و شب اشک بریزیم .
سخت است بر ما، که مردم نادانتر واگذارند .
سخت است بر ما، که دوستان، یاد ترا کوچک شمارند .
یا بقّیةالله !
خستهایم و افسرده،
نالانیم و پژمرده،
گریه امانمان را بریده است .
غم دوری، دیوانهمان کرده است .
اما نمیدانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که میگوییم:
کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند .
تا من نیز در بی قراری، یاریش دهم
کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد؟
تا من او را در گریه یاری دهم
مولای من! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشتهاند .
و میدانیم پیراهن یوسف، یادگار ابراهیم، نزد توست .
و ای کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .
و ای کاش پیکی، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد
تا نور دیدگانمان گردد .
ای کاش پیش از مردن، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .
درازی دوران غیبت، فروغ از چشمانمان برده است
کی میشود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد؟
شکست و سرافکندگی، خوار و بی مقدارمان کرده است .
کی میشود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشتهای؟
و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشاندهای .
کی میشود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کردهای ؟
و ببینیم پشت سرکشان را شکستهای .
...
نمی دانم کی خواهی آمد ، آشنای دل ! تویی که هنوز به حقیقت نمی
دانم کیستی ؟ تویی که یک روز غروب بر حاشیه دلم قدم می گذاری واحساس حضورت مرا
قلقلک می دهد . همه نوشته ها تو را گفته اند و همه کتاب ها تو را خوانده اند ، ولی
کمتر چشمی تو را در خواب دیده است . تو سرچشمه بهترین های عالم هستی ، مرا خوب می شناسی ، ولی من هنوز نمی شناسمت . تو را در لابه لای صفحات نمی توانم بیابم .
تو احساس گم من هستی که در روز جمعه ، بر منطق احساس من جاری می
شوی ، هیچ می دانی ، که من همانی هستم که هیچگاه ندیدمت ؛ چون حضور تو را حس کرده ام ، ولی ظهور تو را هنوز نه ، تا دیگر دلم میان بودن یا نبودن مردد نشود . امروز
که اندازه تمام دلواپسی های نهج البلاغه در پاییز عاطفه های اهالی کوفه دلشوره پیدا
می کنم و آنگاه در زیر باران غدیر خیس می شوم تا شیعه شوم ، باز مهمان حضور تو می
شوم . حضور تو آنقدر وسیع است که حتی در افق نگاه خزان زده غرب نیز می توان تو را
فهمید . نمی خواهم دلم را با چیزهای سر درگم ، گرم کنم.
شب ها که باران به احساس سبز شالی زاران قدم می گذارد و مترسک های
لب جالیز ، سرما را پخش می کند و سر انگشتانم اقامتگاه پرندگان مهاجر می شود ؛ تو
نیز بر می گردی . دلم راضی نمی شود تو را لا به لای خطوط کتاب ها جستجو کنم . رد
پای تو روی دل من است و جا پای قدمهایت یخ ذهنم را آب کرده است .
تو می آیی . بگو می آیی ، می دانم . نه نمی گویی ، اصلاً در دفتر
حضور تو ، ظهور تو حک شده است . بگو راست می گویم . امروز مثل دیروز نیستم و فردا
مثل امروز نخواهم بود؛ چون می دانم مرا می خوانی . سرنوشت من این است که منتظر
بمانم و تو منتَظَر . باور کن هیچ تردیدی ندارم ؛ زیرا همه سلول هایم ، همه ی نفس
هایم ، سرنوشت غدیری است که مرا شیعه ساخت و آغاز دلشورگی های مولایم علی ( ع ) شد
. مولا جان ، این ها سرگذشت نیست ، این ها سرنوشت است ، سرنوشت غربت و انتظار ...
دلم خستهتر از دیروز و دلتنگتر از جمعههای قبل، برای ظهورت لحظه شماری میکند و چشمان پر از اشکم، اشکبارتر از سهشنبه گذشته به گنبد فیروزهای مسجد جمکران، ملتمسانه مینگرد و تو را فرا میخواند.
یا صاحب الزمان! بیا و نرگسهایی را که نثار راهت کردهام با قدومت معطر کن تا تبرکی باشد برای ابدیتم، چشمان آلودهام و قلب سیاه و سنگیام.
یا مهدی! حضورت را با تمام وجود حس میکنم، بیا و ظهور کن تا با افتخار، تو را به دشمنان نشان دهم و عظمتت را به رخ ظالمان بکشم.
خلیل آتشین سخن! با فصاحت کلامت، سخنان پوچ و بیهوده را از تخته سیاه افکارمان پاک کن و شب تاریک دلهایمان را به روزی روشن، مبدل بگردان.
آقای ثانیههای منتظر! بیا و با شجاعتت، پرچم عدالت و صلح را در سرتا سر جهان به احتراز درآور.
ای تنها ترین راه! صدای خسته و بغض آلوده را بشنو و ببین چگونه در غم نبودت، زانوی غم بغل گرفته و ضجه می زنم.
ای مهربانترین! تو آنقدر مهربان و بزرگ هستی که با همه رو سیاهیام باز به من نظر داری و در سختترین شرایط و بدترین مشکلات، آرام جانم میشوی و همانند همیشه، شرمسار مهربانیت هستم.
میدانم روزی تو میآیی و تمامی بغضهای کهنه و در گلو خفته، به اشک شوق تبدیل میشود و دلهای همه منتظران، آرامشی عمیق و ابدی میگیرد.
دلم امروز گواه است بسی می آید
حتم دارم خبری هست، کسی می اید
فال حافظ به هر بار که میگیرم، باز
"مژده ای دل که مسیحا نفسی..." می آید
ای تمام زیبایــــی!
عشق تنها با تو معنا می شود و دلدادگی، کودک نوآموز دبستان کوی توست.
تو جانی و همه خوبیهای عالم، کالبد.
اگر هنوز آیین مهرورزی غبار خاموشی نگرفته است،
چون مهر رخ تو برآیینه ها می تابد.
اگر هنوز امیدی است، چون گرمای نفس تو چون نسیم بهاری،
جان می بخشد و شکوفایی می آورد.
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
هرسر موی مرا باتو هزاران کاراست
ماکجاییم و ملامتگر بی کار کجاست
ساقی و مطرب و می،جمله مهیاست ولی
عیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
نمی نویسم از خودم
تویی که داستان آشناییت
به دست های نا توان من
روانه می کنی
خدنگ نور و روشناییت
به سوی بال های این خیال ملتهب
نشانه می کنی
سپید صفحه را بخوان
تمام پاکیش
برای چشم های مهر بان توست
تمام این سکوت دردناکش
*****
به انتظار قطره ای
ز آبی نگاه توست
ای شوکت نمــــــــاز!
شکوه روزه! اصالت حج!
کرامت زکات! شرافت دین و هیبت عدل!
بار غیبت بر زمین بگذار و بال فرج بگشای. دیگر نه
وقت پنهان شدن از چشمان آبی آسمان است. زمین بی تو کشتزار
ظلم شده است، و باران،اشک فرشتگان را همسفر.
آه، دیگر حوصله ما را ندارد ناله از ما می نالد،
و گریه پایان خود را نگران است.
دریغا که این دریغاها پایان نگرفته است.
حسرتا! که دمی بی حسرت نزیستیم.
دردا! که از درمان دوریم.
و افسوس که افسانه خود را افسون کرده ایم.
تو را به انتظاری که می کشی سوگند که نگاه ما را چنین خیره مخواه ...
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
در کوچه های شهر دلم ،
نسیم عطر دل انگیزت پیچیده است و بهار بهار شکوفه از در و
دیوار می بارد .
آسمانش از موج موج نگاهت ،
آبی آبی است و خورشید ،
خورشید نورعشق
بر شهر می پاشد.
در هر کوی و برزنش درخت درخت مهر تو روییده .
و جویبار جویبارامید بر پایشان جاری
است ؛ امید آمدن تو ...
ای حجت خدا !
شهر دلم آباد است از یاد تو و سرمست از نام
تو، اما چه سود !
که ناکام است در فراق تو ... ای تک سوار غریب ،
غروب آدینه چه دل گیر می شود آنگاه که یاد غیبت ،
غم وغربت در دلها می پراکند و آه
دل خستگان ،
فضا را آکنده می کند مولای من !
تو آنی که کوههای سربر سینه ی سپهر ساییده ،
بر خاک پایت بوسه می زنند .
تو آنی
که رودها به عشق تو در جوش و خروشند .
تو آنی که بلبلان به هوای تو نغمه می سرایند
. ای عزیز! دلهای منتظران ،
از هجر رویت صد چاک است ،
تو بیا ای مرهم زخمهای دل
اللهم عجل لولیک الفرج
نمی دانم که دعای مستجاب تو
چرا در ظهور اجابت نمی شود ؟
??????????
انگار بادعای ما بندگان منتظر گره خورده است .
در قنوت ،در صبح جمعه در کعبه
با دعای ما ،با انتظار ما
با آمادگی ما،آمادگی همه
قفل را ما زده ایم
کلیدش کجاست؟نمی دانیم
چند دندانه اش کم است؟
تو بگو
تا انتظار به پایان برسد
.: Weblog Themes By Pichak :.